آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
رایبدرایبد، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

عاشقانه مادرانه

سالگرد عقد مامان و بابام

سلام دختر قشنگمممممممممممممممممم امروز 7 دی  هفتمین سالگرد عقد من و بابا بود.و البته دقیقا تو همین روز سال پیش خدا شما رو به من هدیه داد.هم هفت سال پیش قشنگ بود و هم پارسال که تو اومدی تو دلم عزیزم دوستت دارم چون با اون قدم های کوچولوت به زندگی روح تازه ای بخشیدی.به این خاطر امروز رو سه تایی با هم جشن گرفتیم و باز هم کیک و دست و هوووووووورا. ادامه مطلب رو از دست ندین... عزیزم دیروز هم واکسن 4 ماهگیتو زدیم خدا رو شکر که اذیت نشدی عزیزم البته موقع زدن واکسن خیلی گریه کردی که دیگه نزاشتی من لباستو تنت کنم اما بعدش اومدیم خونه و شما کلی با اسباب بازی هات بازی کردی. پرنسس کوچولوی من وزن گ...
7 دی 1392

4 ماهگیت مبارک ...

 سلامممممممممممممممممم عشق من چهار ماه رو با بودن در کنار تو گذروندم لحظات با تو بودنم خیلی خیلی قشنگه و اصلا دوست ندارم تموم بشه دختر قشنگم تو بزرگترین هدیه خدایی و من و پدرت عاشقانه تو رو دوست داریم. ماشالله خیلی خوش خنده هستی و به همه فوری یه خنده شیرین کادو میدی چه آشنا چه غریبه . کم کم داری شیطون میشی و می خواهی همش بازیگوشی کنی من عاشق کارای عجیب غریبت هستم عزیزم. از لیس زدن انگشتات گرفته تا سرو صداهایی که موقع شیر خوردن در میاری.یه پستونک داری که فقط با اون خوابت میبره. وقتی جلوی آیینه میبرمت غش میکنی از خنده فکر میکنی یه نی نی دیگست و کلی جیغ میزنی. دستاتو تازه کشف کردی میبری بالا و محکم ولشون میکنی روی شکمت.بر...
3 دی 1392

ماهگرد آرنیکا جونممممممممم

کیک سه ماهگی آرنیکا با تاخیر... وقتی که آرنیکا تعجب میکنه ادامه مطلب یادتون نره...   آرنیکا در حال لیسیدن دستهای خامه ایش آرنیکا با لباس ملوانی!!! چه ژستی گرفتی دخملمممممممم وبالاخره این اولین لباس دخترونه ای  بود که اندازت شد و من هزار برابر عاشقت شدم این عکس هم خونه عمه مریم گرفتم ازت عمه جون شما رو دعوت کرده بود و هی به خنده میگفت نی نی پاگشونه ههههههههههه  و یک نی نی پاگشونه دیگه که عمو محمد و خاله پانته آ زحمت کشیده بودن و شما رو دعوت کردند.دستشون هم درد نکنه.  و دیگه خسته شده بودی و خمیازه میکشیدی.   ...
16 آذر 1392

سه ماهگی آرنیکا

سلام دختر قشنگم بالاخره مامان تنبلت بعد از سه ماه اومد که برات بنویسه. تازه سه ماه طول کشید تا من یه کم بچه داری یاد بگیرم اونم تنهایی. از وقتی اومدی زندگی شیرین تر شده و رنگ تازه ای به خودش گرفته.تو با کارای بامزه ای که انجام میدی ما رو حیرون خودت کردی. تازگی ها یاد گرفتی بلند ذوق کنی و جیغ بکشی. از اول سه ماهگیت هم به همه میخندی مخصوصا غریبه ها .با اسباب بازیهات میونه خوبی نداری خیلی دوست داری باهات حرف بزنیم و تو هم تند تند برای خودت حرف میزنی و قین قین میکنی مخصوصا وسط شیر خوردنات اونم تو شب که من خوابم میاد تازه میخوای حرف بزنی و درد دل کنی .از اول که زیاد شیر نمیخوردی به خاطر همین ماه دوم زیاد خوب وزن نگرفتی اما این ماه د...
2 آذر 1392

100 روزگیت مبارک .....

سلام دختر قشنگمممممممممممممممممممم شما 100 روزه شدی عزیزممممممممممم هر چی بیشتر میگذره بامزه تر میشی و البته شیطون تر و یه کمی هم لوووووووووووووس همش میگی منو بغل کنید وقتی بابا میاد که همش تو رو هوایی خدا نکرده اصلا رو زمین نمیمونی چند تا عکس از 100 روزگی شما میزارممممممممممممم   ادامه مطلب یادتون نره...   ایشالله همیشه سالم باشی و 100 ساله بشی. و باز هم یه مهمونی دیگه خونه خاله سمانه اینم النا خانوم که یه ماه از شما کوچیکتره تو بوی شیر میدادی و النا هم اومد تا تو رو بخوره ای النای شکمو! آرنیکای منو نخوری....     ...
2 آذر 1392

دو ماهگی دخترم

عزیزم دو ماهگیت مبارک....     ادامه مطلب فراموش نشه... بالاخره بعد از دو ماه وقت کردم بیام چند تا عکس از دو ماهگی شما اینجا بزارم.عزیزم تو خیلی وقت منو پر کردی وقت هیچ کاری ندارم ایشالله بزرگ تر شدی میام بیشتر از تو اینجا می نویسم. آرنیکا بغل باباش ...
2 آبان 1392

خاطره زایمان

سلام روز جمعه اول شهریور بود که میخواستم بیام بگم فقط 10 روز مونده تا آرنیکا بیاد بغلم شب که شد به خاطر کهیر پام رفتم بیمارستان و دکتر گفت باید ببینیم بچه حالش خوبه یا نه که اونجا متوجه انقباض های شدیدم شدند و به طور خیلی اورزانسی فردا صبح زایمان انجام شد. از اتاق عمل و بیهوشی هیچی نمیگم که اصلا نمیخوام یادم بیاد که خیلی بد بود حتی بعد از به هوش اومدن هم خیلی خیلی درد داشتم همه این دردهام با دیدن دخترم از بین رفت.خلاصه اینجوری شد که دوم شهریور آرنیکا به دنیا اومد دخترم هم که شیر منو نمیخورد مجبور شدند دو روز تو بیمارستان نگهش دارن تا به گفته خوشون قندش نیوفته خدا رو شکر که زردی هم نداشت و چهارشنبه 6 شهریور مرخص شد. به نظر خودم زایمان سخت...
21 شهريور 1392