آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
رایبدرایبد، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

عاشقانه مادرانه

من و تو و عشقمون

  می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد در دایره حضورش تو را به من نشان دهد می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم     هر وقت دلم هوای تو را کرد عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند         ...
12 دی 1391

بمون با من...

ب ه آرزوی دیدنت تا خودآسمون میرم   ابرارو آتیش میزنم چشمای ماه و میگیرم رو شونه‌های عطر تو خورشید و پر پر می‌کنم   میون پرسه‌های شب عشق تو باور می‌کنم هنوز تو اینهٔ چشات شرم گل‌های مریمه     با تو حریم لحظه هام غرق نسیم و شبنمه نگاه ناز تو مثل یه معبد مقدسه     تو که نباشی‌ عشق من دنیا به آخر میرسه دستتو میگیرم  بمون، من بی‌ تو می‌میرم بمون   تاب دیدن اشک هایت را ندارم از غصه ات پر پر میشوم می سوزم خاکستر میشوم گویی میان امواج اقیانوس غرق ...
18 مهر 1391

دلم گرفته آسمون....

دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم برگه ی تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم آهای زمین برای من یه لحظه تو نفس نزن نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته...
18 مهر 1391

گل امید

هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب  به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست که خوش به جان هم افتاده اند آتش و اب فرشته روی من ای آفتاب صبح مرا به جامی از این آب آتشیب دریاب به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش! به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب! گل امید من امشب شکفته در بر من بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب مگر نه خاک ره این خرابه باید شد؟ بیا که کام بگیرم از این جهان خراب ...
6 مهر 1391

سالگرد عشق....

در غروبی ارام هنگامی که یاس ها عطر حضور تو را پراکنده کردند و را به سمت مهربانیت قامت می بست و مرا به سوی تو هدایت می کرد صدای قلبم را شنیدم....     دومین روز از دومین ماه فصل عاشقان بود که مرا به تو نزدیک کرد  در لحظه ای به سبزی تمام دشت ها    به وسعت تمام اب ها و به درخشش تک ستاره های اسمان   صدایت گوشم را نوازش کرد دست بر سرم کشید  صدای تو پلکهایم را باز کرد به وسعت هفت اسمان بیداری     غروبهای زیبا و ارامی را در کنار تو و دل مهربانت و وجود سبزت با لحظه هایی رویایی سپری کردم. در طی این مدت صاعقه هایی هر چند کوتاه و گذرا دلهایمان را شکست و سبزین...
5 مهر 1391

بهار...

بهار را باور کن   باز کن پنجره ها را ،که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد وبهار روی هر شاخه، کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه ی چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه اواز شده ست و درخت گیلاس هئیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست   خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی؟ تو چرا این همه دلتنگ شدی؟ باز کن پنجره را و بهاران را باور کن. ...
15 شهريور 1391

زندگی یعنی.....

زندگی یعنی همین امروز همین حالا یعنی در آغوشت تا همیشه تا فردا زندگی یعنی نگاه تو کوک کردن قلبم با صدای تو دل دادن به آهنگ دل پاکت سرور و عشق در فضایی ساکت زندگی یعنی همین دم که از دلتنگم می دانی از این حسم عشق را می خوانی زندگی یعنی داشتن قلب پرستو در این وادی پست و ناهنجار تو در تو   ...
14 شهريور 1391

دلم برای کسی تنگ میشود....

وقتی زلال آیینه از سنگ می شود                                                                کم کم دلم برای کسی تنگ می شود گویی غزل سرخوش صحرای عاشقی                             &...
4 مرداد 1391