آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
رایبدرایبد، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

عاشقانه مادرانه

خاطرات دخترم ...

تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم مامانم را برای چند ماه اجاره کردم……..البته به محض تمام شدن مهلت ،صاحب خونه مرا بیرون می اندازه و تمام وسایلم را هم می ذاره توی کوچه!   هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس ۹ ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود من به جای رحم مادرم در جایی از بدن پدرم زندگی می کردم چه اتفاقاتی می افتاد: - احتمالا در همان هفته های اول حوصلش سر می رفت و سزاری...
30 ارديبهشت 1392

سونوی سلامت

                         وبالاخره بعد از انتظاری که به نظرم خیلی طولانی شد با جناب همسر و مامانم رفتم سونو سه بعدی سونوی سختی بود مخصوصا اینکه این دخمل ما خودشو تو پهلوی راستم قایم کرده بود و پاهاش جلوی صورتش بود و دستاشم ضربدری گرفته بود رو چشاش یه وقت هم دیدم داری با بند نافت بازی میکنی چه کارای خطرناکی میکنی شیطون فهمیدم اونجا جات خیلی راحته و دنیای قشنگی  برای خودت داری لابد حوصلتم سر نمیره ایشالله به وقتش میایی و میبینی دنیای بیرون هم قشنگتره و هم رنگارنگ تر میای و میبینی که چند نفر هستن عاشقانه منت...
11 ارديبهشت 1392

بهار آمد....

        بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش عذار آمد خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد زسوسن بشنو ای ریحان که سوسن ده زبان دارد بدشت آب و گل بنگر که پر نقش و نگار آمد     گل از نسرین همی پرسد که چون بودی در این غربت همی گوید خوشم، زیرا خوشی ها زآن دیار آمد سمن با سرو می گوید که مستانه همی رقصی بگوشش سرو می گوید که یار بردبار آمد     همی زد چشمک آن نرگس بسوی گل که خندانی بلی گفتا که خندانم که یارم در کنار آمد صنوبر گفت راه سخت اسان شد به فضل شه که هر برگی سربر زد چو تیغ آبدار آمد   ...
15 فروردين 1392
1