روز مادر و اولین دس دسی آرنیکا...
دیشب آرنیکا بغل باباش بود و من داشتم فكر ميكردم كه جند وقته يه دل سير نخوابيدم...
چند وقته حتی نمیتونم با آرامش یه دوش بگیرم
....
برای دیدن بقیه داستان به ادامه مطلب بروید...
دیشب آرنیکا بغل باباش بود و من داشتم فكر ميكردم كه جند وقته يه دل سير نخوابيدم...
چند وقتی حسابی بیرون نرفتم که با ارامش خريد کنم
چند وقته هول هولكي ميرم آرايشكاه با عجله كارمو انجام ميدم نه فرصت میشه یه قهوه بخورم نه حتي بشینم در مورد رنگ و مدل موی جديد يه خبری بگیرم من يعني خود من ٨ ماهه ناخنمامانيكور نكردم و همه رو سر ٥دقيقه از ته ميگيرم .
جند ماهه يه خلوت بي دغدغه هم با جناب همسر نداشتم
چند وقته همیشه تند تند ناهار غذاهامو میخورم و اصلا نمیفهمم مزه غذاها چجوریه
چند ماهی میشه که از دیدن خودم تو آیینه که البته هم چاق شدم اصلا ناراحت نمیشم و به روی خودم نمیارم که برم باشگاه و لاغر کنم
چند وقتی هم هست که دورهمی های دوستانمو ترک کردم و نمیرم مهمونی نه فال قهوه ای نه ورقی نه بزن برقصی... با دوستای قدیمیم که همش بیرون بودم در حد اس ام اس رابطه دارم
داشتم فکر میکردم که خیلی وقته نه کوه رفتم نه پیاده روی نه دوچرخه سواری نه هیچی...
چند وقته همش در منزل تشریف دارم و دارم مثل یک کدبانو خونه داری و بچه داری میکنم
چند وقته حتی نمیتونم سر فرصت بشینم برم تو نت چرخ بزنم یا حتی یه فیلم جدید ببینم یا یک کتاب جدید بخونم
چند وقته حتی نمیتونم با آرامش یه دوش بگیرم
بعضی چیزا رو هم که کلا بوسیدم گذاشتم کنار از ارگ زدنم بگیر تا رسیدن به گل های نازنینی که کلی وقت گذاشته بودم و بهشون رسیده بودم اما امسال زمستون کل گلهام خشکید.حتی فرصت نکردم بهشون آب بدم.
خلاصه اینکه چند ماهی هست بی خیال خودم شدم چون مادر شدم.
یهو یاد چهره مامانم افتادم که بعضی وقت ها بهش میگم بابا با دوستات بورو بیرون مسافرت چرا همش خونه ای و همش فکر شام و ناهارمونی مامانم که جواب این منبر رفتنای منو همیشه با لبخند میده و احتمالا تو دلش میگفت بزار مامان بشی بعد بهت میگم....
خلاصه اینکه تو این فکرا بودم که آرنیکا تو بغل باباش یهو دو تا دستای کوچولوش رو به هم زد و دست دسی کرد بدون اینکه من بهش یاد داده باشم هی دست زد و هی ذوق کرد هی جیغ کشید از اینکه یاد گرفته بود دست بزنه کلی خوشحال بود وبلند بلند میخندید انگار همه دنیا رو بهم دادن از ذوق کردن این فسقلی همه ی افکارم شوت شد رفت هوا و به همشون خندیدم باز هم برای بار هزارم از خدای بزرگ تشکر کردم که این فرشته کوچولو رو بهم هدیه داده و از خدا خواستم که همیشه تنش سالم و لبش خندون باشه.این اولین کادوی روز مادر من بود وقتی که پرنسس کوچولوم به افتخار مامانش شروع به کف زدن کرددیدن خنده های آرنیکا به کل تفریحات و خوش گذرونی های قبل از مادر شدنم می ارزه و حاضرم روزی هزار بار برای دیدن ذوق کردن و شادی آرنیکا از راحتی خودم بگذرم.
اگر نوشته هامو خوندی و منو درک کردی یعنی تو هم مادر شدی پس روزت مبارکروز تو و روز مادرم و روز همه ی مادر های دنیا مبارک
اما اگر خوندی و خندیدی به حرفهام یعنی هنوز مامان نشدی اما دوست داری تجربه کنی پس منم دعا میکنم که زود مادر بشی و حرفهامو درک کنی و بعدش با دیدن نی نی کوچولوت خدا رو شاکر باشی.