سالگرد عشق....
در غروبی ارام هنگامی که یاس ها عطر حضور تو را پراکنده کردند و را به سمت مهربانیت قامت می بست و مرا به سوی تو هدایت می کرد صدای قلبم را شنیدم....
دومین روز از دومین ماه فصل عاشقان بود که مرا به تو نزدیک کرد در لحظه ای به سبزی تمام دشت ها به وسعت تمام اب ها و به درخشش تک ستاره های اسمان
صدایت گوشم را نوازش کرد دست بر سرم کشید صدای تو پلکهایم را باز کرد به وسعت هفت اسمان بیداری
غروبهای زیبا و ارامی را در کنار تو و دل مهربانت و وجود سبزت با لحظه هایی رویایی سپری کردم.
در طی این مدت صاعقه هایی هر چند کوتاه و گذرا دلهایمان را شکست و سبزینه وجودمان را آزرد اما باز بزرگواریت همانند خورشید با انوار زرین خود بر روی گل های نو شکفته گرد طلایی می پاشید و مهربانیت همچون نسیمی عطرآگین نوازش کنان دست در میان شاخ و برگ وجودم می برد و سراپا مست باده نشاط و امیدم میکرد، پنداری همه جا را جاذبه عشق و امید فرا گرفته و علف سر سبز زیر پای من از شوق می لرزید.
قامت سبز شب بو ها از دیوار دلم بالا رفت و سر مست از عطر تو سر بر اسمان کشید.
تو در تمام ثانیه هایم حضور داری ثانیه ها بوی شوق میدهند بوی سلام بوی عشق بوی حضورت ارام ارام تمام وجودم را پر میکند و دلم دیوانه وار ،شاعرانه برایت غزل می سراید.
در چشمهایم شعر بریز در رگ هایم شعر بریز که شعر بوی عشق می دهد بوی گم شدن در وجود بی منتهایت بوی تو