آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
رایبدرایبد، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

عاشقانه مادرانه

شاید فراموشت کنم...

  وقتی که دنیا دود شد   شاید فراموشت کنم   کاشانه ام نابـــــود شد   شاید فراموشت کنم   آسان ز دستم داده ای   باشد به این هم راضیم   وقتی که اشکم رود شد   شاید فراموشت کنم   هرگز زدستت این چنین   سیلی به احساسم نخورد   باشد بزن بد تر بزن   اما به دســـــــــتانت قسم   وقتی که تارم پود شد   شاید فراموشت کنم       ...
18 مهر 1391

دلم گرفته آسمون....

دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم برگه ی تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم آهای زمین برای من یه لحظه تو نفس نزن نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته...
18 مهر 1391

خدایا نگذار تو را گم کنم........

در هیاهوی زندگی در میان فریاد های غمگین                                  کسی صدای مرا نشنید من گمشده ام              من در میان فریاد سایه ها گمشده ام و فریاد می زنم و فریاد میزنم                        وکسی جز تو صدای مرا نمی شنود وکسی جز تو فریاد های مرا نمی شنود و آنگاه می شنوم و احساس می ک...
12 مهر 1391

منتظرت بودم....

شب به گلستان تنها منتظرت بودم                  بادة ناکامی در هجر تو پیمودم منتظرت بودم ، منتظرت بودم آن شب جان‌فرسا من بی‌تو نیاسودم     وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم منتظرت بودم ، منتظرت بودم بودم همه شب دیده به ره تا به سحرگاه     ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه غمها به سرآمد ، زنگ غم دوران ، از دل بزدودم منتظرت بودم ، منتظرت بودم پیش گلها ، شاد و شیدا ، می‌خرامید آن قامت موزونت فتنة دوران دیدة تو ، از دل و جان ، من شده مفتونت درآن عشق و جنون ، مفتون تو بودم         &...
12 مهر 1391