آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رایبدرایبد، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

عاشقانه مادرانه

100 روزگیت مبارک .....

سلام دختر قشنگمممممممممممممممممممم شما 100 روزه شدی عزیزممممممممممم هر چی بیشتر میگذره بامزه تر میشی و البته شیطون تر و یه کمی هم لوووووووووووووس همش میگی منو بغل کنید وقتی بابا میاد که همش تو رو هوایی خدا نکرده اصلا رو زمین نمیمونی چند تا عکس از 100 روزگی شما میزارممممممممممممم   ادامه مطلب یادتون نره...   ایشالله همیشه سالم باشی و 100 ساله بشی. و باز هم یه مهمونی دیگه خونه خاله سمانه اینم النا خانوم که یه ماه از شما کوچیکتره تو بوی شیر میدادی و النا هم اومد تا تو رو بخوره ای النای شکمو! آرنیکای منو نخوری....     ...
2 آذر 1392

دو ماهگی دخترم

عزیزم دو ماهگیت مبارک....     ادامه مطلب فراموش نشه... بالاخره بعد از دو ماه وقت کردم بیام چند تا عکس از دو ماهگی شما اینجا بزارم.عزیزم تو خیلی وقت منو پر کردی وقت هیچ کاری ندارم ایشالله بزرگ تر شدی میام بیشتر از تو اینجا می نویسم. آرنیکا بغل باباش ...
2 آبان 1392

خاطره زایمان

سلام روز جمعه اول شهریور بود که میخواستم بیام بگم فقط 10 روز مونده تا آرنیکا بیاد بغلم شب که شد به خاطر کهیر پام رفتم بیمارستان و دکتر گفت باید ببینیم بچه حالش خوبه یا نه که اونجا متوجه انقباض های شدیدم شدند و به طور خیلی اورزانسی فردا صبح زایمان انجام شد. از اتاق عمل و بیهوشی هیچی نمیگم که اصلا نمیخوام یادم بیاد که خیلی بد بود حتی بعد از به هوش اومدن هم خیلی خیلی درد داشتم همه این دردهام با دیدن دخترم از بین رفت.خلاصه اینجوری شد که دوم شهریور آرنیکا به دنیا اومد دخترم هم که شیر منو نمیخورد مجبور شدند دو روز تو بیمارستان نگهش دارن تا به گفته خوشون قندش نیوفته خدا رو شکر که زردی هم نداشت و چهارشنبه 6 شهریور مرخص شد. به نظر خودم زایمان سخت...
21 شهريور 1392

فقط بیست روز مونده ....

داشتم فکر می کردم که سخت ترین کار دنیا چیه؟ خیلی فکر کردم ذهنم همه جا رفت و گشت و پیدا نکرد کاری به  جز مادر بودن. سخت اینه که نه ماه عاشقانه فرزندی رو در بدنت بزرگ کنی کلی سختی و زحمت تحمل کنی کلی آرزو رو زیر پات بزاری ثانیه ها و دقیقه ها رو برای دیدن و در آغوش کشیدنش بشمری و منتظر بمونی و هر لحظه بدون اینکه مطمئن باشی صداتو می شنوه باهاش حرف بزنی و قربون صدقش بری و نازش رو بکشی بدون اینکه مطمئن باشی قدردان زحماتت هست یا نه از شیره ی جانت بهش بدی تا بزرگ بشه و قد بکشه ، شب ها رو بیدار بمونی تا اون خواب های رنگین ببینه و راحت بخوابه ساعت ها با دلهره و نگرانی بالای سرش بشینی و نفس هاشو بشمری تا یه وقت کوتاه...
21 مرداد 1392

فقط سی روز مونده.....

سلام فسقلی من. البته الان بزرگ شدی عشقم اما تو همیشه فسقلی من میمونی.مامانی فقط سی روز دیگه مونده. تا بیایی پیشمون . تو هم شیطووووووووووون شدی و هم جات تنگ شده و حسابی برای خودت ورجه وورجه میکنی. اما دختر خوبی باش و به موقع بیا پیشمون عجله نکنی مامانی. ماشالله اونقدر خانمی که شبا منو اذیت نمیکنی و میخوابی ایشالله وقتی به دنیا اومدی هم همینطوری بمونی. یادت باشه قول دادی یک کبلو دیگه چاق بشی. ...
11 مرداد 1392