بهار آمد....
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد
زسوسن بشنو ای ریحان که سوسن ده زبان دارد
بدشت آب و گل بنگر که پر نقش و نگار آمد
گل از نسرین همی پرسد که چون بودی در این غربت
همی گوید خوشم، زیرا خوشی ها زآن دیار آمد
سمن با سرو می گوید که مستانه همی رقصی
بگوشش سرو می گوید که یار بردبار آمد
همی زد چشمک آن نرگس بسوی گل که خندانی
بلی گفتا که خندانم که یارم در کنار آمد
صنوبر گفت راه سخت اسان شد به فضل شه
که هر برگی سربر زد چو تیغ آبدار آمد
شقایق زیب گلشن شد، حقایق جمله روشن شد
گل رعنا از این شادی همه تن در نثار آمد
فراوان شد در این مجلس ریاحین و گل و نرگس
از آنچه بود هر باری شگوفه صد هزار آمد
زشمس الدین تبریزی رسد باده به نوروزی
که هر قطره از آن جرعه چو دُر شاهوار آمد
و بالاخره بهار امد و خدا رو شکر حال من هم خیلی بهتر شده دخترمون هم هر روز داره بزرگ تر میشه این دوران قشنگ تو این فصل زیبا خیلی قشنگ تر میشه امیدوارم خیلی بهم سخت نگذره تو عید که مسافرت نرفتیم جناب همسر گفتند که همه جا شلوغه و ترافیکه ما هم قبول کردیم و راضی شدیم که هر روز تو تهران یه گشتی بزنیم و ناهار رو هم هر روز تو تراس باصفایی که پر از گلهای قشتگ شده میل کردیم و این اولین عیدی بود که به خاطر دخترمون مسافرت نرفتیم .
باز هم به خاطر این هدیه قشنگ که خدا بهمون داده هر روز شکرگزاری کردیم
این عکس از اولین باریه که دخترمو دیدم فسقلی 12 هفتش بود.