آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
رایبدرایبد، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

عاشقانه مادرانه

دو ماهگی دخترم

عزیزم دو ماهگیت مبارک....     ادامه مطلب فراموش نشه... بالاخره بعد از دو ماه وقت کردم بیام چند تا عکس از دو ماهگی شما اینجا بزارم.عزیزم تو خیلی وقت منو پر کردی وقت هیچ کاری ندارم ایشالله بزرگ تر شدی میام بیشتر از تو اینجا می نویسم. آرنیکا بغل باباش ...
2 آبان 1392

خاطره زایمان

سلام روز جمعه اول شهریور بود که میخواستم بیام بگم فقط 10 روز مونده تا آرنیکا بیاد بغلم شب که شد به خاطر کهیر پام رفتم بیمارستان و دکتر گفت باید ببینیم بچه حالش خوبه یا نه که اونجا متوجه انقباض های شدیدم شدند و به طور خیلی اورزانسی فردا صبح زایمان انجام شد. از اتاق عمل و بیهوشی هیچی نمیگم که اصلا نمیخوام یادم بیاد که خیلی بد بود حتی بعد از به هوش اومدن هم خیلی خیلی درد داشتم همه این دردهام با دیدن دخترم از بین رفت.خلاصه اینجوری شد که دوم شهریور آرنیکا به دنیا اومد دخترم هم که شیر منو نمیخورد مجبور شدند دو روز تو بیمارستان نگهش دارن تا به گفته خوشون قندش نیوفته خدا رو شکر که زردی هم نداشت و چهارشنبه 6 شهریور مرخص شد. به نظر خودم زایمان سخت...
21 شهريور 1392

فقط بیست روز مونده ....

داشتم فکر می کردم که سخت ترین کار دنیا چیه؟ خیلی فکر کردم ذهنم همه جا رفت و گشت و پیدا نکرد کاری به  جز مادر بودن. سخت اینه که نه ماه عاشقانه فرزندی رو در بدنت بزرگ کنی کلی سختی و زحمت تحمل کنی کلی آرزو رو زیر پات بزاری ثانیه ها و دقیقه ها رو برای دیدن و در آغوش کشیدنش بشمری و منتظر بمونی و هر لحظه بدون اینکه مطمئن باشی صداتو می شنوه باهاش حرف بزنی و قربون صدقش بری و نازش رو بکشی بدون اینکه مطمئن باشی قدردان زحماتت هست یا نه از شیره ی جانت بهش بدی تا بزرگ بشه و قد بکشه ، شب ها رو بیدار بمونی تا اون خواب های رنگین ببینه و راحت بخوابه ساعت ها با دلهره و نگرانی بالای سرش بشینی و نفس هاشو بشمری تا یه وقت کوتاه...
21 مرداد 1392

فقط سی روز مونده.....

سلام فسقلی من. البته الان بزرگ شدی عشقم اما تو همیشه فسقلی من میمونی.مامانی فقط سی روز دیگه مونده. تا بیایی پیشمون . تو هم شیطووووووووووون شدی و هم جات تنگ شده و حسابی برای خودت ورجه وورجه میکنی. اما دختر خوبی باش و به موقع بیا پیشمون عجله نکنی مامانی. ماشالله اونقدر خانمی که شبا منو اذیت نمیکنی و میخوابی ایشالله وقتی به دنیا اومدی هم همینطوری بمونی. یادت باشه قول دادی یک کبلو دیگه چاق بشی. ...
11 مرداد 1392

تولدم مبارک ...

  دختر قشنگم دیشب همه مثل هر سال خونمون جمع شدند تا تولد منو جشن بگیرند.همه بودند و شما هم کلی شیطونی میکردی و خوشحال بودی وقتی داشتیم عکس مینداختیم تند تند مشت و لگد میزدی و ابراز وجود میکردی دردونه ی من دیشب اونقدر وول زدی که عمه مریم هم متوجه شد و کلی قربون صدقت رفت. امروز 92/5/5 بهترین و قشنگ ترین سالروزمه که تا الان داشتم چون شما رو دارم و  تو  بزرگترین و با ارزشترین هدیه ای هستی که خدای مهربون به من داده. امسال هیچ هدیه ای به اندازه داشتن تو منو اینقدر خوشحال و ذوق زده نکرد.ایشالله 36 روز دیگه صحیح و سالم میایی بغلم و از این به بعد همه تولد ها رو 3 تایی جشن میگیر...
5 مرداد 1392

فقط چهل روز مونده....

سلام عزیزم از امروز فقط چهل روز مونده تا تو بیایی بغلم گلم. دو شبه که سنگینی شما که تو دلمی اذیت میکنه و نمیتونم بخوابم.اما مهم نیست چون فقط به سلامتی تو فکر میکنم و هر لحظه از خدا میخوام تا تو رو صحیح و سلامت بهم بده. دخترم دکتر گفته فقط میتونیم دو کیلو چاق بشیم من و تو با هم یعنی یک کیلو شما یک کیلو من .ایشالله خوب وزن بگیری و به موقع بیایی پیش ما. ...
1 مرداد 1392

سیسمونی آرنیکا جووووووووووووووونم

برای دیدن بقیه عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید.   عزیزم چند تا عکس از وسایلی که برات خریدیم گذاشتم.ایشالله که اومدی پیشمون به سلامتی از همشون استفاده کنی.         این چراغ خواب اتاقته دخترم       ...
24 تير 1392

بهشت من ...

سلام دختر قشنگم   دختری که شدی همه ی لحظه های زندگیم امروز می خوام فقط و فقط از حسم برای تو بنویسم . خدا من رو هم به بهشت دعوت کرد بهشتی که به همه ی مادران دنبا وعده داده.بهشتی که خیلی از مادرها بعد از تحمل سختی این مسئولیت بزرگ دلشون رو به رفتن به اونجا خوش می کنند و میگویند اشکالی نداره به جاش می ریم تو بهشت.اما عزیزم من الان به اون بهشت فکر نمیکنم چون ایمان دارم بهشت من تو و زندگی کردن با توست. زندگی کردن تو ثانیه ثانیه های با تو بودن . از وقتی تو رو تو وجودم حس کردم فهمیدم تو بهشتم. دیگه خیلی وقته یادی از تفریح های گذشته ام نمیکنم دوچرخه سواری و کوهنوردی و ورزش که کل زندگیم رو تشکیل داده بود الان تقریبا محو شدن...
20 تير 1392