آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
رایبدرایبد، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

عاشقانه مادرانه

شروع شیطنت های فسقلی

سلام دختر قشنگم حالت که خوبه ایشالله همیشه خوب باشی دردونه ی من .از وقتی رفتم تو هفته 29 شما کارای جدید یاد گرفتی و حسابی داری شیطونی میکنی .خودتو میکشی محکم پا میزنی اما هنوز هم خانوم خانوم هستی با من میخوابی و با من هم بیدار میشی دلبرم.از شیطونی هات چی بگم که تو روز حسابی تلافی شب ها رو هم میکنی. پای کامپیوتر که میشینم خیلی اذیتم میکنی انگار خوشت نمیاد من بشینم تو روز اگر دراز بکشم خودتو یه جا گوله میکنی و اونقدر سنگین میشی که من از نفس می افتم و دوباره وایمیستم که تو اروم بشی. دختر قشنگم اسم شما  رو من و بابا حمید، آرنیکا گذاشتیم امیدوارم در آینده به داشتن این اسم قشنگ افتخار کنی همه هدفم این بود که نامت معنا...
6 تير 1392

حس مادرانه

حس مادرانه با آمدنت به زندگی ام معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من دادی تا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسد با آمدنت به من نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبم، آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشم با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد و خورشید امیدها و آرزوهایم طلوع کرد با آمدنت ساز زندگی ام چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را…. شعری که اولش عطر نفسهای تو را میدهد و آخرش طعم نفسهایت را                 &nb...
5 تير 1392

خاطرات دخترم ...

تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم مامانم را برای چند ماه اجاره کردم……..البته به محض تمام شدن مهلت ،صاحب خونه مرا بیرون می اندازه و تمام وسایلم را هم می ذاره توی کوچه!   هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس ۹ ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود من به جای رحم مادرم در جایی از بدن پدرم زندگی می کردم چه اتفاقاتی می افتاد: - احتمالا در همان هفته های اول حوصلش سر می رفت و سزاری...
30 ارديبهشت 1392

سونوی سلامت

                         وبالاخره بعد از انتظاری که به نظرم خیلی طولانی شد با جناب همسر و مامانم رفتم سونو سه بعدی سونوی سختی بود مخصوصا اینکه این دخمل ما خودشو تو پهلوی راستم قایم کرده بود و پاهاش جلوی صورتش بود و دستاشم ضربدری گرفته بود رو چشاش یه وقت هم دیدم داری با بند نافت بازی میکنی چه کارای خطرناکی میکنی شیطون فهمیدم اونجا جات خیلی راحته و دنیای قشنگی  برای خودت داری لابد حوصلتم سر نمیره ایشالله به وقتش میایی و میبینی دنیای بیرون هم قشنگتره و هم رنگارنگ تر میای و میبینی که چند نفر هستن عاشقانه منت...
11 ارديبهشت 1392

بهار آمد....

        بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش عذار آمد خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد زسوسن بشنو ای ریحان که سوسن ده زبان دارد بدشت آب و گل بنگر که پر نقش و نگار آمد     گل از نسرین همی پرسد که چون بودی در این غربت همی گوید خوشم، زیرا خوشی ها زآن دیار آمد سمن با سرو می گوید که مستانه همی رقصی بگوشش سرو می گوید که یار بردبار آمد     همی زد چشمک آن نرگس بسوی گل که خندانی بلی گفتا که خندانم که یارم در کنار آمد صنوبر گفت راه سخت اسان شد به فضل شه که هر برگی سربر زد چو تیغ آبدار آمد   ...
15 فروردين 1392

دنیای هوس های من ...

امروز صبح از ساعت 4 بیدار بودم و یه چیزایی هوس کردم که شاید گفتنش یه کم برام خوب باشه و اروم بشم.اونقدر ذهنم درگیر شد که دیگه نخوابیدم. هوس کردم صبح ساعت 4 بلند شم با جناب شوهر باروبندیلمو جمع کنم برم درکه بی وقفه تا پلنگ چال برم الان هوا خیلی خوبه خیلی حال میده برگشتنا هم تو بارون گیر کنیم و مشما بزاریم رو کلمون بیاییم پایین خیس اب بشیم و خنک!!     هوس کردم جاده چالوس تا کندوان بریم بعدش آشکده کوهستان و یه آش جو ذغالی!!!   هوس کردم راه پر پیچ و خم جاده لاویج رو بگیریم بریم بالا و هیجان اون جاده باریک وووووووووووووای خیلی حال میده بعدش هم اونجا یه عالمه ترشی بخورم !!!   ...
15 اسفند 1391

سونوی nt

  وبالاخره 12 اسفند رسید و رفتم سونوی ان تی که برای اولین بار فسقلیمو ببینم. از روز قبلش رفته بود تو سرم که از کجا معلوم من نی نی دارم چون جز معده درد علایمی ندارم. معده دردی که گاه گاه اشک را در چشمانم سرازیر میکنه حکایت از وجود موهبتی الهی است که فعلا قدش 6 سانته. خلاصه اینکه تا دکتر سونو رو شروع کرد کوچولومو دیدم اما واقعا باورم نمیشد که این فسقلی تو دل منه کلی شاد بودم مخصوصا وقتی گفت احتمالا دختره خیلی خوشحال شدم. و دقیقا نیشم تا بناگوشم باز شد. فسقلی اگر پسر هم بودی خوشحال میشدم اما همه دنیا میدونن که مامانت عاشق دختره و مهمتر از همه اینکه دکتر گفت خدا رو شکر همه چی نرماله و تا الان خوب پیش رفته.   وقت...
14 اسفند 1391

صدای قلب نی نی ملوسم .......

سلام عزیزم دیروز بالاخره بعد از سه هفته ر فتم پیش دکتر ازم پرسید خوبی؟ گفتم نه اقای دکتر مردم از معده درد هیچی نمیتونم بخورم دکتر هم با صدای بلند خندید و به بابایی نگاه کرد و گفت این چه معده دردیه که یک کیلو چاق شدی؟!!! منم گفتم چیکار کنم همش گشنم میشه بعد اومد و سونو کرد و گفت قلب فسقلیت ١٦٠ تا میزنه و همه چی خوبه. خیلی خوشحال شدیم و برگشتیم خونه. ایشالله این مدت که تو دل مامانی هستی همیشه خوب باشی و زود بزرگ بشی وسالم باشی و تا حالا که منو اذیت نکردی بازم همینطوری باشی عزیزممممممممممم من و بابا حمیدت خیلی دوستت داریم و برای بغل کردنت ثانیه شماری میکنیم. ...
26 بهمن 1391

توکل ...

توکل یعنی اجازه دادن به خداوند   که خودش تصمیم بگیرد!   ت و فقط بخواه و آرزو کن   اما پیشاپیش شاد باش!   و ایمان داشته باش که رویاهایت   هم چون بارانی در حال فرو ریختنند!     پیشاپیش شاد باش و شکر گذار   چرا که خداوند نه به قدر رویاها   بلکه به اندازه ایمان و اطمینان توست که می بخشد!     خوشبختی     اگر سرت را روی سینه ام بگذاری…     هیچ صدایی نخواهی شنید.. قلب من طاقت این همه خوشبختی رو نداره…   &...
26 بهمن 1391

این روزهای من .....

دارم فکر میکنم این چند وقته چه کار مهمی انجام دادم اما هیچی یادم نمیاد جز خوردن زورکی که شاید کمی این معده دردم رو خوب کنه. به شیرین بیان و بابونه فکر کردم اما ضرر خوردنش تو این دوران خیلی بیشتر از فوایدشه.  شبها هم که کلا مشغول ساندویچ درست کردن و یا شیر داغ کردنم.نمیدونم این همه غذا بعد از اینکه پایین میره کجا میره که گرسنگی من اصلا کم نمیشه. شاید زخم معده گرفتم!!!! شاید معدم کلا سوراخ شده!!!!   مامانم میگه چه بچه شکمویی داری اما فکر نکنم این همه غذا که به زور تو معده من جا میشه ربطی به یه فینگیلی دو و نیم سانتی داشته باشه!!! جامو تو تخت با حمید عوض کردم ٣ قدم کمتر تا دستشویی هم خودش خیلیه.چراغ خ...
16 بهمن 1391