آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
رایبدرایبد، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

عاشقانه مادرانه

خدایا عاشقتم......

و بالاخره خدا منو غافلگیر کرد  و زمانی که اصلا انتظار نداشتم درهای رحمتشو باز کرد و بیبی چکم اینجوری شد... رفتم ازمایش هم دادم بتا بالای 200 بود. خدایا شکرت.اینا یعنی الان من تو دلم یه نی نی خوشمل دارم.هورااااااااااا     همیشه تو خلوت خودم به خدا میگم:خداجون دستمو گرفتی ول نکن.امروز دنیا رو با خدا قسمت کردم.گفتم:آسمون مال من ابراش مال تو، دریا مال من موج هاش مال تو،ماه مال من خورشید مال تو. خدا لبخندی بهم زد و گفت:تو بندگی کن همش مال تو ،حتی من!!   امیدوارم همه اونهایی که منتظرن خدا بهشون بچه سالم بده.امین   ...
17 دی 1391

من و تو و عشقمون

  می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد در دایره حضورش تو را به من نشان دهد می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم     هر وقت دلم هوای تو را کرد عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند         ...
12 دی 1391

خدایا دلتنگتم...

يوسف مى دانست تمام درها بسته هستند اما بخاطر خدا و به اميد او حتي به سوي درهاي بسته دويد و تمام درهاي بسته برايش بازشد... "اگر تمام درهاي دنيا هم برويت بسته شدند دنبال درهاي بسته بدو چون خداي تو و يوسف يكيست"     خدایا دلتنگتم   دلتنگم، مثل مادر بي سوادي که دلش هواي بچه اش را کرده ولي بلد نيست شماره اش را بگيره   ...
27 آذر 1391

خدایا تو را ...

          خدایا تو را... خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم...... تو را وفادار دیدم و هرکجا که رفتم بازگشتم..... ... تو را گرم دیدم و در سرد ترین لحظات به سراغت آمدم تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟ ...
27 آذر 1391

بمون با من...

ب ه آرزوی دیدنت تا خودآسمون میرم   ابرارو آتیش میزنم چشمای ماه و میگیرم رو شونه‌های عطر تو خورشید و پر پر می‌کنم   میون پرسه‌های شب عشق تو باور می‌کنم هنوز تو اینهٔ چشات شرم گل‌های مریمه     با تو حریم لحظه هام غرق نسیم و شبنمه نگاه ناز تو مثل یه معبد مقدسه     تو که نباشی‌ عشق من دنیا به آخر میرسه دستتو میگیرم  بمون، من بی‌ تو می‌میرم بمون   تاب دیدن اشک هایت را ندارم از غصه ات پر پر میشوم می سوزم خاکستر میشوم گویی میان امواج اقیانوس غرق ...
18 مهر 1391

شاید فراموشت کنم...

  وقتی که دنیا دود شد   شاید فراموشت کنم   کاشانه ام نابـــــود شد   شاید فراموشت کنم   آسان ز دستم داده ای   باشد به این هم راضیم   وقتی که اشکم رود شد   شاید فراموشت کنم   هرگز زدستت این چنین   سیلی به احساسم نخورد   باشد بزن بد تر بزن   اما به دســـــــــتانت قسم   وقتی که تارم پود شد   شاید فراموشت کنم       ...
18 مهر 1391

دلم گرفته آسمون....

دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم برگه ی تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم آهای زمین برای من یه لحظه تو نفس نزن نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته...
18 مهر 1391

خدایا نگذار تو را گم کنم........

در هیاهوی زندگی در میان فریاد های غمگین                                  کسی صدای مرا نشنید من گمشده ام              من در میان فریاد سایه ها گمشده ام و فریاد می زنم و فریاد میزنم                        وکسی جز تو صدای مرا نمی شنود وکسی جز تو فریاد های مرا نمی شنود و آنگاه می شنوم و احساس می ک...
12 مهر 1391